حدود 12 سالگی ، هریت توبمن از یک برده خانگی به کار بیرون رفت. او کارهای مختلفی را از شخم زدن مزارع تا خرد کردن چوب در جنگل انجام داد. این کار شکننده بود ، اما هریت این کار را به زیر نظر داشتن صاحبان برده در خانه ترجیح داد.
ضربه به سر
درست مثل قبل ، هریت اغلب برای کار برای افراد دیگر استخدام می شد. هریت هنگام کار به عنوان دست مزرعه در برداشت محصول مزرعه بارت ، از ناحیه سر دچار آسیب دیدگی شدیدی شد. این در روزی اتفاق افتاد که هریت در یک کار به فروشگاه مواد غذایی محلی اعزام شد. در داخل فروشگاه با یک برده فراری آشنا شد. به زودی ناظر فراری وارد فروشگاه شد. او خواستار کمک هریت برای تسلیم فرار شد ، اما هریت نپذیرفت. وقتی فراری سعی کرد از در فرار کند ، ناظر وزنه ای دو پوندی به سمت او پرتاب کرد. این پرتاب فراری را از دست داد و به سر هریت برخورد کرد. در اینجا شرح زخمی است که توسط خود هریت توصیف شده است:
وزنه جمجمه من را شکست و تکه ای از آن شال را پاک کرد و به سرم فرو برد. آنها تمام خونریزی و غش مرا به خانه منتقل کردند. من هیچ تختی ، جایی برای دراز کشیدن نداشتم ، و آنها مرا بر روی صندلی بافندگی خواباندند ، و من تمام روز و روز دیگر در آنجا ماندم.
هریت هیچگونه مراقبت پزشکی دریافت نکرد. چند روز بعد او را به مزارع فرستادند تا کار کند و خون از صورت و چشمانش جاری شود. هنگامی که ثابت کرد قادر به کار نیست ، او را با یادداشتی که 'یک شش پنی نمی ارزد' نزد استادش برودس فرستادند. برودس نیز او را نمی خواست و بدون موفقیت برای فروش او تلاش کرد.
مشکلات بازیابی و ماندگاری
هرچند که هریت سرانجام آنقدر بهبود یافت که بتواند به مزارع برگردد و کار کند ، اما هرگز مثل سابق نبود. او بقیه عمر خود را به دلیل آسیب مغزی متحمل شد. او اغلب فقط در وسط انجام کاری به خواب می رود. او می تواند یک دقیقه با کسی مکالمه کند و لحظه دیگر کاملاً خواب باشد. او همچنین سردرد و دیدهای واضحی داشت. او نورهای درخشان می دید و صداهایی مانند موسیقی را می شنید که در واقع آنجا نبودند.